Alfo by Alfons
پست ندارم
در دنياي وبلاگي، داستان – قصه – به وجود مي آيد، زندگي نمي كند، مي ميرد. داستان به تنهايي پيش مي رود. از دل ِ وبلاگر به ذهنش، از ذهن به قلم، ماسيده شدن به كاغذ، تلق تلق ِ صفحه كليد، و چشماني كه خيلي زود فراموش مي كنند كه اصلا داستان را خوانده اند! و روزگاري كه خيلي زود فرا مي رسد كسي از تو مي پرسد، داستان ِ حلقه هاي دار، در آن وبلاگ ِ سفيد را تو نوشته بودي؟ چقدر قشنگ بود! و تو به اين فكر خواهي كرد كه تمام ِ وقتي را كه گذاشته بودي براي نوشته هايت چه زود رباييدند و به هيچ جا بردند. پست هايت بيات مي شوند و از تاريخ نگار فاصله مي گيرند و تو ياد مي گيري كه به روز بنويسي. اين يعني نان به نرخ روز خوردن؟ هيچ جاي علامت سوالي ندارد. يعني همين!
پس من پست جديدي ندارم.
صفحه هاي سفيد زيباترند
گفتم سفيد كه مديون ِ فرهنگ ِ غني ِ اعراب نباشم! اعرابي كه هرچه هست از آنهاست. يك نسيم گاهي محصول ِ كشوري را مي تكاند. حضور ِ پررنگتر از نسيم اعراب كمي فقط از تحرك نسيم بيش داشت.
گفتم تحرك، فارسي ِ مشابه اش وول خوردن است؟
وول مي خورد، روي سپيدي ِ كاغذ كه دوست دارم درو اش كنم.
اما باور كنيد كه اين خطوط مقدسند. حيف است كه رويشان نقاطي آيند كه ابدي شوند. مثل ادبيات ِ بي نقص ِ عرب، كه سپيدي ِ جلاپذير به فرهنگ و زبان و تمدن را داد.
پس چرا حمد و قل هو الله گاهي تا اين حد مي چسبد؟
صفحه ها سپيد بمانند به است. تا كلام روي آن آيد! همان بهتر كه موج ِ او صفحه كه هيچ، دنيا را فرا گيرد.
My Bohemian World
چه شکر گویمت ای کارساز ِ بنده نواز...
آتش پنهان
توصیه به والدین:
فرزندان را به رعایت اصول ذهبی و انجام فرائض دینی تشویق کنید.
در زندگی فرزندانمان خود نقش فعال تری داشته باشید.
درباره مواد اعتیاد آور اطلاعات کافی کسب کنید.
وقت بیشتری برای فرزندانتان را بگذارید.
برای اوقات فراغت آن ها برنامه ریزی کنید.
فرزندانتان را به خاطر رفتار های مثبت تشویق کنید.
در موقعیت های بحرانی،فشارها و تنش های روحیفراهنما و همراه فرزندان خود باشید.
موضع خود را در برابر سیگار، مواد مخدر و الکل مشخص نموده و صریحا آن ها را به زبان بیاورید.
توصیه های دوستانه به نوجوانان و جوانان:
به هر کسی که به تو مواد تعارف کرد،محکم و قاطع بگو"نه".
مواد مخدر را حتی یک بار هم امتحان نکن.
یادت باشد که کشیدن سیگار مقدمه ای برای اسارت در چنگال اعتیاد به مواد مخدر است.
از رفت و آمد در مكان هاي آلوده و از دوستي با افراد مشكوك پرهيز كن.
مواد اعتياد آور سم كشنده اي هستند كه اثراتش به تدريج ظاهر مي شود.
با مطالعه،ورزش و تفريحات سالم براي اوقات فراغت خودت برنامه ريزي كن.
به هنگام سختي و ناراحتي با پدر و مادر و يا يك بزرگتر مطمئن و قابل اعتماد مشورت كن.
from ادب نامه
آدم آهنی کی میخوای آدم بشی؟
اصلا بیا فرصت نداشته بشیم؛
به موقع نرسیم؛
دیر کنیم.
مگه چی میخواد بشه؟
این متن بالا آخرین پست از وبلاگ آدم آهنی هستش.
دیروز خوندم و بنظرم آمد که تذکر بدم که دوست خوبم
این که نوشتی چیه؟ یک خبر یک گزارش؟ درخواست؟
چیه واقعا" و جالب اینکه یه عده آدم عاقل و نیمه هشیار
برای این چرندیات کامنت هم میزارن. کاش قبل از اینکه هر
چیزی ازهر حالی رو بنویسی چند ثانیه فکر می کردی که
چه کاری داری می کنی. البته این رسم کامنت جواب کامنت
برای اونهایی که واسه اون مزخرفات کامنت میزارن صدق میکنه
چون نیازمند کامند تو برای چرندیات خودشون هستن.بای
from شبدیز by shabdiz
بر در و ديوار قلبم نوشتم:
ورود ممنوع
عشق آمد و گفت: بيسوادم
شما فقط یك راه حل دارید، خودتان را درمان كنید.from صفحات خالی by صفحات خالیچند روز پیش در سایت احمد باطبی خواندم كه رژیم دیكتاتور جمهوری اسلامی ایران وی و یك عدهء دیگر را تهدید به كشتن كرده. و موضوع جالب برای من این است كه می بینم این رژیم واقعاً بسیار وحشتزده شده و ترسیده است. چپ و راست یا سایت احمد باطبی را هك می كند یا سایت مجموعه فعالان حقوق بشر را. واقعاً حال خودش را نمی فهمد و مثل دیوانه های زنجیری دارد خودش را به در و دیوار می كوباند.
امروز داشتم به زندانیان جنبش دانشجوئی فكر می كردم و یادم به اكبر محمدی و احمد باطبی افتاده بود. بعد یكدفعه از فكر تهدید رژیم به كشتن احمد باطبی خنده ام گرفت. به خودم گفتم اینها كی را دارن می ترسونن؟ واقعاً خنده داره. نه اینكه احمد باطبی سالها فقط خورده و خوابیده و روی بالشتی از پر قو خوابیده! نه اینكه احمد باطبی اصلاً نمی دونه طناب دار را با كدام ت می نویسند و اصلاً نمی دونه آیا چنین چیزی وجود دارد یا نه، برای همین رژیم از خوب روشی برای تهدید و ایجاد رعب و وحشت استفاده كرده. البته مسلم است كه احمد باطبی به عنوان یك انسان برای جان خودش ارزش قائل باشد و بخواهد كه زنده بماند چون حق حیات دارد. اما خوب واقعاً از نظر من تهدید به مرگ كردن انسانهای از جان گذشته یك امر بسیار مضحك و خنده دار است. یكی نیست بگوید شما با كشتن ندا و سهراب و تهدید و اقدام جهت كشتن آقایان موسوی و كروبی نتوانستید جلوی حضور مردم و این آقایان در صحنه را بگیرید، حالا این تهدید به كشتن ایرانیان مقیم خارج نمی دانم از كدام قسمت آی كی یوی شما تراوش كرده است. یكی نیست به شما بگوید تا به امروز از این كشتنها آیا چیزی هم نسیبتان شده است؟ آیا با كشتن فریدون فرخزاد، اكبر محمدی، فروهرها، نداها و سهرابها، واقعاً به جز آبروریزی و تحریك بیشتر مردم چیزی هم عایدتان شده یا نه؟ می شه لطفاً برای یكبار در زندگیتان عقلتان را به كار بیاندازید؟
من به یك مسئله واقعاً اعتقاد دارم. قبلاً هم گفته ام، برای من وجود یا عدم وجود دنیایی دیگر یا آخرت اصلاً اهمیتی ندارد. اصلاً فكر كردن به این موضوع را یك كار عبث و بیهوده می دانم و فكر می كنم اعتقاد یا عدم اعتقاد به آن دنیا هیچ تأثیری در زندگی من ندارد چون من تصمیم دارم به خاطر خودم درست و سالم زندگی كنم. اما به یك چیز اعتقاد راسخ دارم، اینكه دنیا، همین دنیای كنونی كه در آن هستیم، همین دنیا دار مكافات است. من واقعاً به این مسئله اعتقاد دارم. جدا از اینكه انسانهایی كه به دیگران ظلم می كنند كلاً مشكلات روانی دارند و همین روان ناسالم – خود- بزرگترین مجازاتگر آنهاست، چون شب و روز آسایش و راحتی ندارند، اما جدای از این مسئله، به واسطهء اعمال ناروائی كه انجام می دهند هم نتایج بدی در زندگی خواهند گرفت. قانون طبیعت می گوید كه هر عملی یك عكس العملی دارد. این بلائی كه امروز سر آقایان آمده نتیجهء همان كشتارهائی است كه در طول سی سال به ملت ایران روا داشته اند. امروز به اصطلاح، آه اكبر محمدی ها و فروهرها دامان این رژیم را گرفته، آه اعدامیان دههء شصت دامان آنها را گرفته است. و عجیب اینجاست كه این گروه اینقدر سلامت عقل ندارند كه به هیچ طریقی درس عبرت نمی گیرند. جالب اینجاست كه جملات فیلسوفانه ای هم برای چاپ در پشت بلیطهای اتوبوس سفارش می دهند. «بخشنده ترین مردم كسی است كه هنگام قدرت ببخشد». «اگر از زندگی دیگران درس عبرت نگیرید، دیگران از زندگی شما درس عبرت خواهند گرفت». یكی نیست بگوید شما كه لالائی بلدید چرا خودتان خوابتان نمی برد؟ عبرت نمی گیرید؟ خوب تهدید به مرگ و اقدام به كشتن بكنید. اما مگر همین خود شما نیستید كه اعتقاد راسخ به اجرای حكم اعدام برای یك قاتل دارید؟ پس منتظر اجرای همین حكم در مورد خودتان هم باشید. مردم شما را به دار نمی آویزند، این روان ناسالم شماست كه همچون ماری بوآ به دور شما چنبره زده و گلوی شما را می فشارد.
این مردمی كه من می بینم از مرگ نمی ترسند. راستش من هم كه می ترسم از وقتی خواندم احمد باطبی و یك عدهء دیگر را تهدید به كشتن كرده اند كنجكاو شده ام چهارشنبه سوری سری به خیابانها بزنم ببینم اوضاع از چه قرار است. خودم هم نمی دانم در درون من چه اتفاقی افتاده است؛ اما با خودم فكر كردم، اگر قرار است احمد باطبی ها كشته شوند، خوبه من هم بروم ببینم مرگ چه شكلی است. واقعاً چه شكلی است؟ یعنی به همان راحتی است كه ندا كشته شد؟
آن روزی كه سر كلاس قدم گریه می كردم، برای مرگ نداها و سهرابها گریه می كردم، آن روز راهنمایم به من گفت مطمئن باش اینها مرگشان فرا رسیده بوده. من آن روز از دست راهنمایم خیلی ناراحت شدم. بعد از كلاس با وجود تحریم اس ام اس برایش اس ام اس فرستادم و چهارتا حرف كلفت بارش كردم. گفتم: «مگه خدا مرده كه بندهء خدا برای بندگان دیگر تعیین می كنه كه كی بمیرن و آنها را می كشه. اگر اینطوره پس برای چی قاتلین محكوم و مجازات می شوند؟ تو متوجه نیستی كه این وسط یك انسان به خودش اجازه داده جان یك انسان دیگر را بگیرد؟» الان ماهها از آن زمان می گذرد. من هنوز هم با یادآوری مرگ كشته شدگان جنبش سبز درد می كشم. هنوز خاك مزار دكتر رامین پوراندرجانی برای من تازه است. حتی هنوز فریادهای اكبر محمدی را زیر بار شكجه می شنوم. اما امروز من هم به این نتیجه رسیده ام كه واقعاً عمر ندا به پایان رسیده بوده. این حرف را برای توجیه رفتارهای بیمارگونهء قاتلین نمی زنم. من امروز معتقدم كه عمر ندا و سهراب و اكبر محمدی و دكتر رامین پوراندرجانی به پایان رسیده بود و این خواست سرنوشت بوده كه آنها به وسیلهء یك قاتل از دنیا بروند. قاتلین محكومند و باید مجازات شوند اما من معتقدم كه عمر مقتولین به پایان رسیده بوده. و واقعاً چه مرگی بهتر از اینكه باعث شود آبروی یك عده جنایتكار پیش كل جهان برود. ندا شاید اگر آن روز در خیابان كشته نمی شد در جادهء شمال تصادف می كرد و می مرد. اما سرنوشت اینطور تعیین كرد كه بر اثر اصابت یك گلوله بمیرد و جنایتكاران حاكم بر ایران را رسوا كند. واقعاً آیا هیچوقت فكر كرده اید كه چرا آن گلوله به بغل دستی ندا نخورد؟ هیچوقت فكر كرده اید كه چرا اكبر محمدی كشته شد اما برادرش – منوچهر محمدی- زنده ماند؟ حتی من دارم فكر می كنم كه قاتلین تصمیم داشتند فقط جهانگیر فروهر را بكشند اما چرا آن روز پروانه فروهر هم در خانه بود تا كشته شود؟ ما انسانها در بسیاری از مواقع به دست انسانهای دیگر از دنیا می رویم. این امر یا به طور عمدی صورت می گیرد، مثل قتل، یا به طور غیرعمدی، مثل تصادف با اتوموبیل یا تزریق اشتباه یك دارو. گاهی قاتلین ما واقعاً بیمار و مجرمند و گاهی تنها یك انسان سهل انگار و خطاكار. به هر حال هركسی یك روزی از دنیا می رود و مقتول واقع شدن هم یك روش رخت بر بستن از این جهان است. و من مطمئن هستم كه رژیم هرچقدر هم تهدید به كشتن بكند، اگر عمر تهدید شوندگان به پایان نرسیده باشد، هیچكس موفق به كشتن آنها نخواهد شد. و اگر قاتلین موفق به انجام چنین كاری شوند، من مطمئن هستم كه عمر مقتولین به سر رسیده بوده و سرنوشت خواسته همچون زندگی با افتخارشان، مرگی با افتخار را هم برای آنها رقم بزند.
و اما سخن آخر من با جنایتكاران رژیم جمهوری اسلامی این است. (البته من نمی دانم كه آیا عاملان رژیم فقط بلدند وبلاگها را فیلتر كنند یا اینكه مطالب آنها را هم از زیر نظر می گذارنند؟ نمی دانم آیا فقط بلدند وبلاگ كم خوانندهء یك انسان گمنامی مثل من را فیلتر كنند یا اینكه به خاطر دارند چنین وبلاگی هم وجود دارد و شاید روزی چند كلیك هم روی آن بشود. نمی دانم آیا هیچ كنجكاوی ای در مورد مطالب و محتوای این وبلاگ دارند یا اینكه فقط آن را فیلتر كرده اند.) به هر حال روی سخن من با شما جنایتكارانی است كه نمی دانم آیا وبلاگ من را می خوانید یا نه. بله، شما؛ آیا شما تا به امروز از این قتلها هیچ نتیجهء مثبتی گرفته اید؟ آیا شما با خون ریختن به آرامش و راحتی رسیده اید؟ آیا شما زیر سایهء آسایش ناشی از پولهای دزدی از ملت ایران به آرامش هم رسیده اید؟ آیا شما با تهدید به كشتن دیگران و حتی با كشتن دیگران توانسته اید مردم را بترسانید و جلوی جنبشهای حق خواهانهء مردم را بگیرید؟ آیا شما اصلاً می توانید مردم را كنترل كنید و دنیا را تغییر بدهید؟ نه، هرگز نمی توانید. شما فقط می توانید خودتان را تغییر بدهید. تنها راه رسیدن شما به آرامش این است كه روان بیمارتان را درمان كنید. شما كه اینهمه روانشناس خودفروخته دور و برتان دارید كه به شما یاد می دهند چگونه جلوی دوربین به روی مردم لبخند بزنید، یكبار هم از آنها بخواهید كه كمی روان ناسالم شما را درمان كنند. هرچند كه من به سلامت عقل و روان روانشناسهای دور و بر شما هم شك دارم. اما تنها چاره و راهكار پیش روی شما را فقط و فقط رواندرمانی می دانم. شما فقط یك راه حل دارید، خودتان را درمان كنید.
همجنس گرا
همه همجنس گرایان همجنس گرا
بارها از همجنس گرایان مختلف شنیدم که یک خصوصیت و بر چسب (چه خوب چه بد) را بر روی همه همجنس گرایان می چسبانند و تجربیات شخصی خود را فرافکنی می کنند، برای مثال یکی همه را باهوش می داند و یکی همه را دروغ گو. برچسب های خوب به کنار ولی اگر فکر می کنید که هر که را می شناسید بد است و به شما خیانت می کند و دوست خوبی نیست و … احتمالا به جای ادامه را رویه زندگی که داشتید و ادامه اشکال گرفتن از دیگران این بار نگاهی به خودتان بیندازید و انتقادی از سبک زندگی خودتان بکنید، “آب راه چاله را پیدا می کنه” اگر شما آدم دروغ پذیر و ساده انگاری هستید از زیر سنگ هم که شده یک آدم حیله گر را پیدا می کنید و با او رابطه بر قرار میکنید، اگر شما برای خود ارزش ندارید و خود را شایسته نمی دانید کسی را پیدا می کنید که از شما سوء استفاده کند، اگر انسان متظاهری هستید کسانی دور شما جمع می شوند که متظاهرند، همجنس گرایان مانند سایر افراد غیر همجنس گرا شخصیت ها و رفتار های بسیار متفاوت دارند پس اگر فکر می کنید از روابط اجتماعی خود راضی نیستید اول سعی کنید خودتان را تغییر دهید و در پی این تغییر طولی نخواهد کشید که اطرافیان شما هم متناسب با شخصیت شما تغییر می کنند و گروهی از افراد جدید دور شما جمع خواهند شد و همشه در نظر داشته باسید که افرادی که دور شما جمع هستند همه همجنس گرایان نیستند.
by باران
بارانتا صبح روی فاز پروژه مسخره ای کار می کردم که انگار تمرین تایپ کردن بود
تا ساعت 8 باید تموم می شد همون 4:20 تقریبا تموم بود که یهو به دلایل نا معلوم !
کامپیوتر ری استارت شد و بدون اینکه به من مهلت سیو کردن بده…..
حالت تهوع دو شب نخوابیدن و افسردگی و دیوانگی و حماقت و خودکشی
همه با هم اومد سراغم.توی اوج همه اینا بودم که ویندوزجان بالا اومدن رو دسک تاپ همون پروژه خودم بود فقط آخر اسمش توی پرانتز کوچولو نوشته شده بود :
Autosaved
وای که چقدر زندگی قشنگه!!!!!!!!!!!
پسر
همش سر یه اس ام اس بود
نوشته بود:
” … عروسیمه، شما هم دعوتیت “
رفیق دوران نوجوونی و جوونی و …
مدام با خودم می گفتم یعنی انقدر بزرگ شدم؟!
یعنی انقدر سن دارم؟!
یعنی دارم پیر می شم؟!
یعنی …؟
حال بدی بود
تار و پود وجودم حس مرگ گرفته بود
حس پیری
یه حس بود و شاید ربطی به عقل نداشته باشه و اصلا دور از عقل
یخ کرده بودم.
پسر تنهاي خسته
بهار را دوست می دارم ...
بهار را دوست می دارم ، که فصل اعتدال است، که فصل آغاز است ... و فصل امید ... و فصل رویش ... و فصل جوان شدن ... و فصل نو شدن ... و فصل عاشقی ... و باز هم فصل اعتدال ...
بهار را دوست می دارم ، که نوروز کهن پیام آور اوست ... و آتش فروزان خوشامد گوینده ی او ...
بهار را دوست می دارم ، که گل های شب بویش ، تباهی عمر شب سیاه زمستان را نوید می دهد ...
بهار را دوست می دارم ، که ماهی قرمز تنگ بلورش بی تابی مجنون بی لیلاست ...
بهار را دوست می دارم ، که فصل خاطرات ساده و بی ریاست...
بهار را دوست می دارم ، که باران ابرهایش گرد تنهایی از جان می شوید و رنگ خستگی از تن ...
بهار را دوست می دارم ، که بید مجنون عریان بی نوا را جامه ای به رنگ شوق می بخشد و بوسه ای از آفتاب ...
بهار را دوست می دارم ، که در شهر شوری به پا می کند و جنب و جوشی بی مثال ...
بهار را دوست می دارم ، که عطر آشنای گل های یاس زرد و سپیدش به زیبایی حس غریب انتظار من است ...
بهار را دوست می دارم ، که با اسفند آغاز می شود و با خرداد به پایان می رسد ...
بهار را دوست می دارم ، که من پائیزیم ...
۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر