۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه

march 17

from trust by aseman22
گل ِ بارون

مگه زیباترم می شد
به گوشم قصه ی بارون…

همون که راهی ام می کرد
تن ِ خیس و تب ِ شبگرد

چرا زیباترش کردی
بشینه با تو رو لبهام؛
نباشی اون ور ِ شیشه،
نباره بوسه رو دستام

من از روزای ِ آغوشت
شب ِ بارونی مو می خوام
من از روزای ِ آغوشت
شب ِ بارونی مو می خوام

مگه محرم ترم می شد
لبی جز قطره ی بارون
بدونه نقشه ی تن رو
رگای ِخواب ِ دل تنگو

نگیره از دلم آتو
همیشه،
جز شب ِ بستر؛
اگه چتری به روش وا شه
بخونه با تو عاشق تر

ببین بارون بدون ِ تو
شده مثل ِ گل ِ پر پر
ببین بارون بدون ِ تو
شده مثل ِ گل ِ پر پر

عصیان

علیرضا
سلام ،علیرضا هستم و به خواسته دوست عزیزم یعنی نویسنده اصلی این وبلاگ من هم از این به بعد گه گاهی می نویسم.
موضوع برای نوشتن تو ذهنم زیاد دارم اما خیلی وقته که دستم به قلم نرفته،آخه قبلنا زیاد می نوشتم ،حتی کاغذ واسه نوشتن کم می آوردم و از دفترهای درسیََم ورق قرض می کردم.امّا درس و دانشگاه و مشغله های دیگه باعث شد یه مدتی از نوشتن فاصله بگیرم به حدی که دفتر خاطراتم باطریش تموم شد و عقربه هاش ایستاد.تا اینکه دوستم لطف کردو این فرصتُ برام فراهم کرد تا دوباره بنویسم.
الان قصد دارم درباره چیزی حرف بزنم که برام مهمترین هست تو زندگیم....وجودی که منو آفرید ...خُدا
همه ی ما به خالقمون و اینکه کیه و چطور ما رو آفرید فکر کردیم حتی وقتی 5 ، 6 سالِمون بود،اون موقع ها چیزهایی از مادر و پدر و معلم هامون درباره خُدا شنیدیم که ما رو بیشتر به فکر فرو می بُرد....گاهی به نتیجه ای نمی رسیدیم و شور شوق کودکانه باعث می شد از فکر کردن دست برداریم و مشغول بازی بِشیم.
یادمه وقتی خیلی سِنَم کم بود فکر می کردم خُدا یه دایره خیلی بزرگه ...راستش هر چی که خوب بود تصوری دایره وار و بدون ِ زاویه ازش داشتم.قدرت ِ حفظِ خاطراتم خیلی زیاده...یادمه وقتی مهد کودک می رفتم بعضی اوقات با دوستامون در مورد خدا حرف می زدیم؛یه پسره میگفت
خُدا یه جای ِ خیلی سیاه هستش که اونقدر اونجا سیاه ِ هیچکس خُدا رو نمی تونه ببینه! یکی میگفت خُدا شبیه ِ یه مگس ِ خیلی بزرگه...و خیلی نظرات ِ دیگه که محصول ِ خیالبافی خود ِ بچه ها یا تصّوراتِ والدینشون بود.منم به بچه ها حرفای ِ مادر و پدرم ُ می گفتم،اینکه وقتی میگیم خُدا بزرگه منظور ابعاد و اندازش نیست بلکه بزرگی ِ اراده و قدرتش و مهربونیشه! اینکه وقتی میگیم دیده نمیشه به خاطره اینه که جسم نداره!
......از اونجایی که ما انسان هستیم و علاوه بر روح جسمی داریم که اونو بیشتر از روحمون درک می کنیم،برای ِ هر چیزی که فعل ، اختیار ، اراده و قدرت داشته باشه چیزی شبیه جسم برای اون قایل می شیم؛ پس اینکه گفته میشه خدا بدون جسم هست و دیده نمیشه ،طبیعی هست که خیلی آدما به خدا اعتقادی نداشته باشند.امّا خیلی ها هم با این وجود به خدا اعتقاد دارند چون در وجودشون حسِش کردن ، حالا هر کسی به نحوی....یکی با شفا پیدا کردن از یه بیماری نا علاج، یکی با موفقیت تو زندگیش ....یکی با مردن و دوباره زنده شدن....و...
و من خُدا رو در تمام ِ لحظه های زندگیم و در تک تکِ اجزای اطرافم حس کردم....فاصله؟ فکر نکنم فاصله زیادی با من داشته باشه،خیلی هم نزدیکه ،نزدیک ترین جا ....تو قلبم....چطور می شه که وجود نداشته باشه؟؟ وقتی بهِش فکر می کنم اشکی از دریاچه قلبم به جریان می اُفته و از دریچه ی تنگ و باریکِ چشمم جاری میشه،اون اشک اونقدر گرم و سوزان ِ که می شه گرمای ِ عشق ِ خدا رو حس کرد و چه چیزی شیرین تر از داشتن ِ این حس....! چه بسا این حس خیلی زیبا تر از دیدن ِ بصری خداست.هیچ کس نمی تونه این حس ِ فوق العاده ُ به دیگری منتقل کنه جز خود خُدا.
قبل از اینکه بنویسم سرم به شدت درد می کرد ونمی دونم چطوری دستم به نوشتن رفتُ از خدای مهربونم دارم می نویسم ،حتی سر دردم هم خوب شد ....حتی فکر کردن به خُدام شفای منه ....خُدایا حرف هام درباره تو و با تو هیچ وقت تمام نمیشه....دوسِت دارم.
علیرضا


مانی آذری

بایسکشوال ها / تعهد به شریک زندگی

تابستون ، اولین روزی که توی منجم عضو شدم ، یک نفر منو به لیست دوستانش اضافه کرد
استاد دانشگاه بود و یکی از باستان شناسان صاحب نام
بهش دکتر می گفتم
حدودا 35 ساله بود
مرد قابل احترامی بود
مؤدب و صاحب فکر
بعد از یکی دو بار چت کردن ، فهمیدم بایسکشوال بوده و زن و بچه داره
اون موقع کمی باهاش تند برخورد کردم و ارتباطش با گی ها رو محکوم کردم
می دونم که از دستم ناراحت شد و همینجا ازش عذرخواهی می کنم (چون می دونم وبلاگمو می خونه) ولی مطالبی هست که در ادامه خواهم گفت و شاید اون موقع حرفهام رو درست متوجه نشد

چند روز پیش نیز ، یک دوست وبلاگی کامنتی گذاشت و به اذعان خودش برای اولین بار به کسی اعتماد کرد و گفت که بایسکشوال هستش
این دوست نوشته بود " خوش به حال تو که فقط گی هستی و تکلیفت با خودت روشنه ، من ولی به هر دو جنس علاقمندم و کارم خیلی سخت تره ؛ چیکار کنم ؟ کمکم کن ! " ه

من خودم بایسکشوال نیستم و هیچگونه احساسی به جنس مخالفم ندارم
پس طبیعیه که مطالب نوشته شدم در این باب ، عاری از نقص نخواهد بود
ولی به خواهش این دوست هرچی که در توان فکری و احساسیم هست می نویسم

بایسکشوال یعنی کسی که هم دوست داره با دختر بخوابه و هم با پسر

از یک نظر بایسکشوال بودن بهتره
از این نظر که طرف میتونه با خودش کنار بیاد و فقط به زن قناعت کنه و در این صورت می تونه توی جامعه ای مثل ایران زندگی راحت تری داشته باشه
درسته دست کشیدن از گرایش به همجنس ، شاید کمی سخت باشه ولی به نظر من ارزش اینو داره که بتونی یک زندگی نسبتا آروم داشته باشی
در حقیقت تو از یک چیزی دست برمیداری و در عوض می تونی عینه بچه آدم سرتو بندازی پائین و زندگیتو بکنی و جامعه کاری به کارت نداشته باشه

اما از منظر دیگه بایسکشوال بودن شاید بدتره
از این دیدگاه که به قول اون دوستمون طرف تکلیفش با خودش مشخص نیست
گاهی آرزویی جز همجنس نداره و گاهی هوسی جز خوابیدن با یک زن در درونش نیست و این تضاد میتونه مثل خیلی از تضادهای دیگه کشنده باشه

اینکه فرد بایسکشوال چطور میخواد با این قضیه کنار بیاد بستگی به خودش و حسش داره
اگر بیشترین گرایشش به جنس مخالف هست ؛ به نظر من به نفع خود فرد هست که دست از همجنسخواهی برداره و به این شکل بتونه در تعامل با جامعه و فرهنگ حاکم زندگی کنه و با فرهنگ قومی قبیلگی مردسالارانه ایرانی درنیفته
ولی اگر بیشترین گرایشش به جنس موافق هست
در این مورد واقعا هیچ ایده ای ندارم
البته باز اگر طرف بخواد با جامعه در نیفته و زندگیشو صرف مبارزه با خیلی چیزها نکنه ، بهتره دنبال علاقه به جنس مخالفش باشه

در مورد برخورد با بایسکشوال ها فقط در همین حد می تونم ابراز نظر کنم و مطالبی که تا اینجا نوشتم ، جواب اون دوستمون بود که برام کامنت خصوصی گذاشته بود و ازم کمک خواسته بود

* * *
در جملات بعدی این سطور ، روی سخنم با کسانی هست که اعم از بایسکشوال و غیر بایسکشوال ، زن گرفتن یا به دختری قول ازدواج دادن
و خلاصه بأی نحو کانن یا با کسی زندگی می کنن یا دارن خیلی جدی به زندگی فکر می کنن

بحث از اونجایی شروع میشه که طرف زن می گیره و به کسی قول میده
زن گرفتن و وقول دادن به کسی ، از نظر من یعنی رخصت دادن به طرف که بهت تکیه کنه
بهت اعتماد کنه
تو در حقیقت با زن گرفتنت داری یه تعهد نامه امضا می کنی
منظورم از امضا کردن ، اون تکه کاغذی نیست که اون آخوند ابله با بلغور کردن یه سری خضعولات ، به شما میگه خط خطیش کنی
منظورم از تعهد نامه ، اون حس و اعتمادی هست که نسبت به خودت در درون طرف خلقش می کنی
پس مشخصه که این تعهد حتی خیلی قبل تر از اونی که آخونده آیه نازل کنه ، شکل میگیره
طرف رو از درون مجاب می کنی به کسی جز تو فکر نکنه و البته و صد البته طرف هم دوست نداره به کسی جز تو فکر کنه
طرفت میخواد بهت تکیه کنه
میخواد جز اون کسی توی زندگیت نباشه
میخواد هر چی داری مال اون باشه
اون لذتی رو که با اون میبری با کس دیگه نبری

ولی حالا ممکنه یک مسأله ای پیش بیاد
ممکنه تو حضرت آقا بلند شی در کمترین اقدام ممکن ، با کسی صرفا س.ک./س داشته باشی
من نمیگم کارت درسته یا اشتباه
نمی خوام قضاوت کنم
ولی یک سوالی می پرسم
به اون سوال در درونت خودت جواب بده
فقط امیدوارم اونقدر بی شرف و بی وجدان نباشی که کار خودت رو مثل اون دوستم توجیه کنی که : چون با طرف هیچ رابطه احساسی ندارم پس هیچ مشکلی نیست !

سوالم اینه
اگر زنت ؛ اونی که تو نسبت بهش احساس مالکیت داری و غیرتی هستی
بنابر اقتضای میل جنسیش با کس دیگه ای بخوابه
تو چیکار می کنی ؟
آیا براش این حق رو قائلی که دقیقا مثل تو ، که کس دیگه رو بغل کردی
اونم بره بغل یکی دیگه ؟ یا مردونگیت گل میکنه و غیرتی میشی و زنتو طلاق میدی و یا دیگه اون دختر از چشمت میفته و دیگه دنبال ازدواج با اون نیستی ؟

فقط خواهشا بهم نگو که قضیه فرق میکنه ! و . . . ه
خودتم میدونی داری خضعولات میگی
هیچ فرقی نمی کنه
میل جنسی و کشش جنسی به کسی هیچ ربطی به همجنس و غیرهمجنس و اینجور مسائل نداره
بحث اینه که تو آیا اون حقی که برای خودت قائل شدی برای زنت هم قائل میشی یا نه

اگر دختری که بهت قول ازدواج داده و تو هم بهش قول ازدواج دادی ، مثل خودت بره با کس دیگه ای بخوابه
آیا باز هم اونو به عنوان همسر آینده ات خواهی دید ؟

من نمی خوام کسی جواب این سوالات رو به من بده
میخوام اونقدر مرد باشی که بتونی این سوالات را در درون خودت جواب بدی

شاید این حرفهایی که از تعهد و . . . زدم ، انگ واپس گرایی و تحجر بهش بزنید
ولی خودتون خوب می دونید که اینطوری نیست
من نمی تونم اینو براتون اثبات کنم
فقط میخوام اونقدر صادق باشید که مثل یک انسان منطقی و با شعور به این سوالات جواب بدید


یکبار داداش پویام یک چیزی گفت که ارزش خودش رو برای من صد چندان کرد
گفتش براش مهم نیست که زنش قبل از ازدواج با اون ، با کس دیگه ای خوابیده باشه
و بکارتش از دست رفته باشه
مهم اینه بعد از ازدواج تنها به اون فکر کنه و به اون تعهد داشته باشه

یک سوال می پرسم
چند درصد از شماهایی که دارید این متن رو می خونید
اعم از گی ، دگر جنسگرا و بایسکشوال عین پویا با انصاف هستید ؟
چند درصدتون مثل اون ، یک غیرت ابلهانه ندارید ؟
چند درصدتون مثل پویا هر حقی برای خودتون قائلید ، برای طرف مقابل هم در نظر میگیرید ؟


توئی که به من میگی چرا به محمد تعهد ندارم و دنبال یک احساس میگردم
چطور اینقدر بی انصافی می کنی ؟
تو که میدونی نه محمد منو به چشم شریک زندگیش می بینه و نه من هیچ امیدی برای زندگی با اون دارم ؟
شاید با این حرفت ندانسته بدجوری قلبم رو شکستی
از یک طرف داغ محمد رو برام تازه کردی و از طرف دیگه لجن ترین حس رو بهم دادی


پله پله تا ملاقات حضرت عشق

سلام دوستان گلم

دقیقا نمی دونم چه موقع بود ولی میشه گفت: اولین استارت یه فکر جالب و یه نیاز اساسی باعث شد که فکری به ذهنم بیاد و بخوام که عملیش کنم.

خیلی وقت پیش بود که فهیم از یکنواخت بودن جریان وبلاگ نویسی ما همجنسگراها حرف زد . اعتقاد دارم که باید در مورد هر چیز خوب فکر کرد اتفاقا فکر کردم و به درست بودن حرف فهیم پی بردم.

اما میخواهم راجب به کاری حرف بزنم و از همه ی دوستانی که میتونن کمک کنن و یا تجربه ای در این زمینه دارن بخوام که بیان و با ما همکاری کنن.

جریان از این قراره که من یا به عبارتی ما، میخواهیم یه کتاب یا کتابچه راجب به تفهیم و توضیح این مسئله یعنی همجنسگرایی تهیه کنیم.

شاید بگید که منابع فارسی در اینترنت در این باره خیلی هست یا دست کم هست.

اما تا حالا شده که دنبال کتابی باشید که جامع و کامل باشه و یه دید خوب ونسبی از جامعه ی همجنسگرا در ایران بهتون بده...

اینو نمی دونم ولی میدونم که چنین کتابی تا جایی که من خبر دارم و این موضوع رو پیگیری کردم نیست.

از این رو این فکر اول به سر من و بقیه دوستان مثل فهیم زد که دنبال تهیه چنین کتابی بصورت گروهی باشیم.

ساده نباید این موضوع را نگاه کرد. اگه بخواهید به دوستون راجب به همجنسگرایی آگاهی بدید چه چیزی رو معرفی میکنید .

میدونم که سازمانهایی هستند خارج از کشور که به اسم همجنسگراهای ایرانی نشریه و ... چاپ میکنن اما همه ی اونا به تفاوت های جامعه ایرانی و ایرانی بودن ماها توجه ندارن از این رو نشریات و ... آنها نا کارمد یا دست کم به درد یک ایرانی نمیخوره.

در واقع ما به دنبال چیزی هستیم که بتونه درد و رنج ما همجنسگراها رو به عنوان عضوی از جامعه ایرانی انعکاس بده و اتقاقا خودش هم این درد و رنج و احساس کرده باشه و نه اینکه فقط از دور و بالا واسمون نسخه بپیچه.

به توان و نیرو خیلی از وبلاگ نویس های همجنسگرا ایمان دارم. و از این رو بود که خواستم یه کار گروهی و منسجمو شکل بدم. که اتفاقا کار خوب و جالب از آب در بیاد. برای همین بود که خواستم اگه کسی میتونه بیاد و همکاری کنه توی قسمت نظرات برام خصوصی نظر بذاره وایمیلتونو هم حتما بذارید تا بگم که باید چه کاری رو انجام بده...

با تشکر سعید...


گذشت اون دورانی که فکر می کردم میشه یه روزی یه جایی به یه کسی رسید که از هر لحاظ می خوامش ... فکر کنم تنها چیزی که خیلی بهش احتیاج دارم ...برون گرایی... اینکه بتونم بگم کی هستم. وحالا که میدونم نمی تونم بگم کی هستم. بهترین چیزی که میتونه آرومم کنه اینه که در مسیری پا بزارم که درک دیگران برای پذیرش خودم بالا ببرم.
با این حال معتقدم والبته فکر نکنم این اعتقاد قلبیم باشه که باید پله پله برای رسیدن به معشوق گام نهاد. ما توی این دنیا تحت تاثیر اعقاید غلط فکر میکنیم باید یه دفعه یا اتقاقی به معشوق برسیم. فلان فیلم می بینیم که شخصیت فیلم به طور اتفاقی با عشق تمام زندگیش آشنا میشه یا خیلی راحت به هر کسی که میخواد میرسه و فکر می کنیم دنیای واقعی همین جوریه ...غافل از اینکه باید پله پله حرکت کرد و این پله ها رو به آسمان داره واگرهم به معشوق انسانی نرسیدیم هم چیزی از دست نداده ایم چون به سوی اوج حرکت کردیم ...

امیدوارم که متوجه باشید که منظورم چیه و چی دارم می گم.

و من از این جهت گفتم که: ((فکر نکنم اعتقاد قلبیم این باشه)) که چون خودم توی زندگی این فرض همواره درست را در نظر ندارم و همیشه انتظار دارم اتفاقی و یکدفعه ای به حضرت عشق برسم.


روابط انسانی خیلی خیلی پیچیده هستند. سخت میشه اونا رو درک کرد یا به طور دقیق موشکافی کرد بر این اساس من بعضی وقتا واقعا در تردید و گمان می مانم که آیا واقعا راجب به فلان مسئله درست فکر کرده ام یا نه...
ی

کی از این مسائل که ممکنه برای هر کسی پیش امده ارتباط با بقیه به خصوص کسایی که دوسشون داری ...
برای اینکه مسئله یکمی روشنتر بشه .یه مثال می زنم یکی از مسائلی که برام پیش اموده بود مسئله علیرضا بود.

درباره ی علیرضا میشد گفت. کسی بود که واقعا از قیافش و..خوشم اومده بود. علیرضا سفید چشم های سیاه و اتفاقا قشنگی داشت. در کل استایل مردونه و نه پسرونه (توضیح اینکه من نسیت به تیپ پسرونه و کلا پسرا هیچ احساسی ندارم) داشت. یه چیزی رو باید اعتراف کنم کلا من وقتی از یه نفر خوشم بیاد بیشتر ازش فاصله می گیرم. چون میشه گفت علیرضا کسی بود که بالاخره هر جور که شده باهاش سروکار داشتم این موضوع برام خیلی سخت بود بعضی وقتا از پیشش رد میشدم بدون اینکه حتی سلام کنم. اما نوع ارتباط من با علیرضا خیلی متفاوت بود. احساس می کردم که اونم به نحوی از من خوشش میاد. اما اینکه میگم خوشش میاد خودش میتونه هزار معنی داشته باشم که من توی این خوش امدنا گیر افتادم اما شاید بپرسید چی باعث شده که در مورد علیرضا اینطور فکر کنم

؟...واقعیت این بود که نوع رفتار علیرضا با من نسبت به بقیه متفاوت بود احترام بیشتر نگاههای بیشتر بعضی وقتا میشد که اینقدر رو من زوم میکرد که من از خجالت آب میشدم .رفتار علیرضا برام عجیب بودم وقتی که از کنارم رد میشد با نوع نگاهش و طرز رفتارش، سنگینی خاصی روی خودم احساس می کردم. وقتی منو از دور منو میدید یا اینکه به سمت من می امد یا اینکه از دور به سمت من خیره میشد. نمی دونم حتما چیزی وجود داشت. اما فکر اشتباهی که خیلی از ماها توی این مواقع داریم. اینه که حتما اونم مثل ماها یه همجنسگراست.اما شاید واقعا اینطور نباشه شاید فقط دیدن من اونو یاد چیزی می ندازه.. شایدم احساس نزدیکی خاصی با من میکنه..احساسی که حتما برای خودمون هم پیش اموده ...از این شایدها زیاده و نمیشه همشون گفت. ولی عمدتا ما دوست داریم دنیا رو از دید همجنسگرایانه ببینم. در رابطه با علیرضا من تصمیم گرفتم بهش فکر نکنم.
اتفاقا یه بار شد که یه بهونه ای تونستم. باهاش حدود یه ساعت صحبت کنم. با اینکه مسئله ای که راجبش صحبت می کردیم مسئله ای نبود که بخوام با خود شخصیت علیرضا آشناتر بشم اما چیزهای مهمی رو فهمیدم اول اینکه در مورد خود قیافه علیرضا بود شاید واستون خنده دار باشه ...ولی تا اون موقعه دقت نکرده بودم که علیرضا قیافه اش دقیقا چه جوریه وقتی از نزدیک دیدمش و مستقیم به صورتش نگاه کردم تازه فهمیدم مثلا آره ابروهاش برعکس اینکه مثلا من فکر می کردم خیلی خیلی منظمه ...نه اینجور هم نیست. البته هیچی از علاقه ای که نسبت بهش داشتم. کم نشد. در واقع توی اون یه ساعتی که با علیرضا گفتگو داشتم والبته بیشتر شنونده بودم...چیزهای مهمی دستگیرم شد اول اینکه آدم مذهبیه یا دست کم، مذهب براش خیلی مهمه ..قبلا هم دیده بودم که با چند تا از آخوندای دانشگاه صحبت میکرد. دوم اینکه خیلی ساده به مسائل می کنه ...بهتر که بگم آدم ساده ای بود . البته تیپش و هم افکارش ساده بود... صبر زیادی داشت. شاید اشتباه میکنم ولی احساس کردم که آدم باهوشی نیست هوش معمولی... در واقع اینجور فهمیدم که همه چیز اون برای من معمولیه به غیر از قیافه اش که خیلی برام متفاوت بود....

وقتی باهاش صحبت میکردم آرامش خاصی داشتم. وصف کردنی نبود.اما بیشتر از اینکه صداشو بشنوم. وبه حرفاش گوش بدم توی عالم دیگه ای بودم.. هرزچندگاهی که به خودم می امدم متوجه میشدم که اون سکوت کرده و منتظره که من صحبت کنم . و تنها چیزی بود که باعث میشد که بخوام به حرفاش گوش بدم.همین سکوتش بود که منو وادار می کرد که حرف برنم.

به هر حال برای اولین بار تونسته بودم یکی از بزرگترین تابوهای زندگیمو بشکنم و با کسی که احساس می کنم دوسش دارم خیلی راحت حرف بزنم و این تجربه ای بود که دوست دارم بازم تکرار بشه چرا که باعث میشه شناختی بهتری از خودم پیدا کنم. و اینکه بفهمم واقعا از چی خوشم میاد و از چی بدم میاد در مورد علیرضا واقعا نمی دونم شاید واقعا اون یه همجنسگراست و شایدم نه . و خیلی شاید های دیگه که باز من از اونا بی خبرم .
..من هنوز واقعا نمی دونم و سعی می کنم هم بهش فکر نکنم.



کافه فصل

سخنی با یک دوست،شایدهای یک هنگامه



یک جادوگرم می دانی؟

این چیزها ذاتی است...

به ردایم می نازم ... به سختی رنگ ها را پیمودم...

زبان جوشانده های خوشگوار را از همین سفر یادگرفته ام...

فقط کسی که از راز بزرگ نمی داند ، می خواهد بی ردا باشد...

آری ... چوبدستم نیز کمکم است ،اما نیروی درونی بیشتر نیاز دارم...

دنیا را در نوردیدم که با راز بزرگ خود را جاودان کنم... تو خود خوب می دانی ... و همواره باورم نداشتی...

حال که تجربه اش می کنی ، چگونه مرا از آن نهی می کنی؟؟؟

زندگی را می کاوم ، طلسم ها را می پرورانم ، صداها را زندگی می کنم، بوها را می نویسم و ...

روزگار من این است، ایکاش هر کسی می دانست که...

برای دوست عزیزم، هرمزد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر